سعید ماسوری: همچون فرزند مریم که صلیبش را بر دوش میکشد، ۲۴ سال است که سنگینی دیوارهای قطور و میلههای آن را تحمل میکنم
سعید ماسوری زندانی سیاسی اهل خرمآباد استان لرستان که بیست و چهارمین سال حبس خود را بدون حتی یک روز مرخصی آغاز کرده با انتشار پیامی از زندا
ههنگاو؛ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲
سعید ماسوری زندانی سیاسی اهل خرمآباد استان لرستان که بیست و چهارمین سال حبس خود را بدون حتی یک روز مرخصی آغاز کرده با انتشار پیامی از زندان قزلحصار کرج سال گذشته را یکی از خونینترین سالهای حبس خود معرفی کرده و با اشاره به نام شماری از جانباختگان جنبش ژن ژیان ئازادی میگوید شمار دیگری هنوز در صف اعدام هستند.
این زندانی متولد ۱۳۴۴ خورشیدی (۵۸ ساله)، روز دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۷۹ (۸ ژانوته ۲۰۰۱) همراه با غلامحسین کلبی در حین ورود به ایران در شهر دزفول بازداشت شد. وی به مدت ۱۴ ماه در سلول انفرادی بازداشتگاه اداره اطلاعات اهواز تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و سپس به بند ۲۰۱۹ زندان اوین منتقل شد.
سعید ماهوری در اردیبهشتماه ۱۳۸۱ در دادگاهی که تنها ۱۰ دقیقه طول کشید توسط شعبه ششم دادگاه انقلاب تهران به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" و "همکاری باس ازمان مجاهدین خلق" محاکمه شد و روز شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۱ (۲۵ می۲۰۰۲) به اعدام محکوم شد. حکم مذکور بعدها توسط شعبه ۳۱ دیوان عالی تاید و به شعبه ۶ اجرای احکام دادگاه انقلاب ارجاع دادجه شد.
حکممذکور در سال ۱۳۸۶ با یک درجه تخفیف به حبس ابد و تبعید به زندان رجایی شهر کرج کاهش یافت و این زندانی سیاسی در سال ۱۳۸۸ به این زندان تبعید شد. سعید ماسوری مرداد ماه امسال از زندان رجایی شهر کرج به زندان قزلحصار کرج منتقل شد و در طول ۸۴۰۳ روز گذشته از حق مرخصی محروم بوده است.
متن کامل پیام سعید ماسوری که نسخهای از آن به دست ههنگاو رسیده است به شرح زیر است؛
"ای عاشقانای عاشقان امروز مائیم و شما"
در پشت انبوه دیوارها و آنگاه سیمهای خاردار و باز دیوار و سیم خاردار، سلول مجرد و دیوارهای تقریباً به هم چسبیده آن، حفره ایی به نام پنجره و آنگاه من بیست و چهارمین سال زندان را آغاز میکنم.
همچون فرزند مریم که صلیبش را بر دوش میکشد، ۲۴ سال است که سنگینی دیوارهای قطور و میلههای آن را تحمل میکنم. فضای خفقانآور آن را لحظه به لحظه زندگی کردهام و همیشه به خود میگفتم که:
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود، دریا و طوفان جانفزا
ولی بیست و سومین سال به گونه ایی دیگر بود. سالی خونین و شاید خونینترین سالهای این ۲۳ ساله. چرا که هنوز گرمای نفس و نجوای عزیزانی مثل زندانیان سیاسی محسن شکاری، محمدمهدی کرمی، سیدحسین حسینی، خدانور لجهای، میلاد زهره وند و یا قاسم آبسته، ایوب کریمی و داوود عبداللهی (آسو) را که در همین کشتارگاه قزلحصار به مسلخ بردند را بر گونههای خود احساس میکنم.
گویی که صدای فریاد آنها را که هم از پشت همین دیوارهای کناریمان میشنوم… و انبوه دیگر هم که در صف کشتار و قتل عام قرار دارند. مثل خسرو بشارت، انور خضری، فرهاد سلیمی، کامران شیخه، مجاهد کورکور و رضا رسایی و …
چرا که ماران روئیده بر دوش این ضحاک هنوز از خون و مغز جوانانمان سیر نگشته و تازه خدای جنایت و کشتار و نه خداوند مهربانی و رحمت، دستورات این جنایتها را بر زبان آن ضحاک جاری گردانده.
زندان به تنهایی میتواند قبرستان انسان و انسانیت باشد و آنگاه که مأموران کشتار و اعدام هر روز یکی را از کنارت، برای اعدام با دستبند و زنجیر به انفرادی میبرند و آخرین نگاهش بر تو قفل میشود و هیچ کاری از دستت برنمیآید…هر لحظه و پس از او حلق آویز و اعدام شده ایی و من تمام این یکسال را لحظه به لحظه با آنها اعدام شدهام. ولی به راستی تا کی… و تا به کجا…؟
قطعا تا به جایی که قطره قطره آزادیهای گرفته شده از مردممان را پس بگیریم و این البته بهایی بس خونین است که هر لحظه پرداخته و قرار است بیش از آن را هم بپردازیم. شاید این سرنوشت عاشقان آزادی و ایران باشد.
ولی خطاب به همه آزادگان و عاشقان ایران میگویم:
ای عاشقانای عاشقان امروز مائیم و شما
افتاده در غرق آبه ایی، تا خود که داند آشنا
ما را از این دریای خون نمیتوانند بترسانند و به خاطر عظمت و بزرگی آن عشق، در کانون این دریای خون هم به قول مولوی آشنا کردن (شنا کردن) خواهیم پرداخت تا ساحل آزادی و عدالت و برابری.
زندانی سیاسی سعید ماسوری
دی ۱۴۰۲